چگونگی شکل کیری علوم انسانی مدرن
در پایان دوره ای که قرون وسطی می خوانندش و شروع دوره ای که رنسانس نام دارد، تحولی بنیادین در بینش انسان اروپایی به وجود آمد و پایه ی عالَمی جدید را بنا نهاد، عالمی که الزامات و ویژگی های مخصوص به خود را دارد.
با به وجود آمدن این بینش جدید نسبت به عالم و آدم، این بشرکه حالا دیگر می توان بشر جدیدش خواند، احساس نیاز جدیدی داشت که به دنبال رفع آن و یافتن پاسخ سوالات جدیدش برآمد.
این احساس نیاز منشأ ایجاد مناسبات جدیدی شد که عالمی متفاوت با عالم دوران گذشته را رقم زد. عالمی که علم در مرکز آن قرار دارد و قدرت در دست آن است.
در این تحولات بینشی، انسان خود را مالک و محور عالَم دید و به دنبال روشی برای تسخیر طبیعت و تسلط بر آن برآمد. در حالی که بشر قدیم به دنبال درک عالَم و هماهنگی با آن بود نه تسخیر و تسلط برآن.
این ویژگی مهم بشر جدید درابعاد گوناگون مناسبات جدید زندگی اش ظهور یافت و از جمله ارکان این زندگی جدید، "علم" بود. بنابراین علم قدیم و جدید در حقیقت و ماهیت با هم متفاوتند نه آن که علم جدید ادامه و نقطه ی کمال علم قدیم باشد. این دو در روش تفاوت اساسی دارند. "روش علمی" که چارچوب تولید علم در عالم جدید و علم خواندن هر دانشی است ، پیش فرض هایی دارد که از بینش انسان جدید ( مدرن ) برآمده است. در این نگاه، تنها بر دانشی می توان نام علم ( ساینس ) نهاد که بر اساس قواعد روش علمی و اصول تجربی و قابل رؤیت و آزمایش بنا شده باشد. بنابراین، تنها بخشی از معرفت و دانش در این محدوده جای می گیرد و سایر انواع معرفت از حوزه ی نظم بخشی به زندگی بشر خارج می گردد.
بدین ترتیب، علوم تجربی و زیستی جدیدی به وجود آمد که مبتنی بر نگاه ویژه بشر مدرن به عالَم بود. بر این اساس که عالم به صورت مکانیکی و خالی از روح و بی ارتباط با ملکوت ( که به دلیل عدم قابلیت رؤیت و تجربه، غیر علمی دانسته شده و از صحنه ی سامان دهی زندگی جدید حذف گردیده ) در نظر گرفته شده و برای بهره برداری هر چه بیش تر از آن تلاش می گردد تا جایی که به انقلاب صنعتی منتهی می گردد.
به این ترتیب عالم مدرن رفته رفته شکل می گیرد و در این بین کم کم مشکلات و نقایص ناشی از بینش جدید در جامعه بروز می کند و اینجاست که علوم انسانی جدید ظهور کرده و در سدد حفظ و رشد تمدن مدرن به کار گرفته می شود. به عبارت دیگر، علوم انسانی مدرن براساس همان بینشی به وجود آمد که فیزیک و ریاضی جدید را رقم زد و می توان گفت که علوم انسانی مدرن، مبتنی بر علوم تجربی مدرن است . به طورمثال، دیدی که در جامعه شناسی مدرن نسبت به جامعه و اجزایش وجود دارد، دیدی مکانیکی است که اجزای جامعه را بدون روح در کنار یکدیگر با اصول و قواعد خاص نگه داشته و همانگونه تفسیر می کند ( حتی در نظریاتی که جامعه را به صورت ارگانیک تفسیر میکنند این چنین است، چرا که یک ارگان زنده را بدون در نظر گرفتن اتصال آن به باطنش تفسیر می کنند و برای درمان زخم هایش راه حل ارایه می دهند ). این دید در سایر رشته های علوم انسانی مثل علوم سیاسی، تاریخ، روان شناسی و... نیز حاکم است . به بیان واضح تر، علوم انسانی مدرن برای شکل دهی به زندگی انسان مدرن و براساس نیاز او به وجود آمد و رشد و توسعه یافت.
در واقع، تفکر و فرهنگ مدرن ( مانند هر تفکر و فرهنگ تمدن ساز دیگر)، قواعد و اصول و به طور کلی برنامه ای برای زندگی بشرمدرن ارایه داده است که نامش علوم انسانی ( مدرن ) می باشد.
علوم انسانی جدید برای انسان جدید بنا شد و این علوم انسان را همانگونه تعریف و تفسیر می کنند که در بینش بشر جدید جایگاه و معنا دارد. انسان در بینش علوم انسانی جدید، موجودی تک ساحتی معرفی می شود ( حتی اگر ساحت های دیگری برای او در نظر گرفته شود، باز هم با دید مادی است و یا خارج از حوزه ی علم دانسته می شود ) که بنا بر نیازهای غریزی خود با جامعه در ارتباط است و در این رابطه به دنبال کسب سود و منفعت شخصی است و بر اساس چنین بینشی علوم انسانی جدید به سامان دهی امور او و جامعه می پردازند.
اینجا پرسشی که به وجود می آید این است که اگر علوم انسانی مدرن در جامعه مدرن و بر اساس بینش و نیاز مختص به آن به وجود آمده است، پس ورود آن به جوامع دیگر و بسط و توسعه ی آن در جوامعی که آن نیازها و پرسش ها ی مختص به جامعه مدرن را نداشتند، چه لزومی دارد و به چه معناست و اساساً جایگاه آن کجاست؟! ( این پرسش به معنای نفی لزوم شناخت و آگاهی عمیق نسبت به این علوم نیست ).
محمدرضا احمدی
منبع: jahatt.blog.ir